شیرین من و تو

زندگی شیرین

سلام میخواین بدونین چی شد که من شدم همه زندگی خیلی از زندگی ها؟
الان براتون میگم:
چندماه پیش مامان و بابام احساس کردن که خیلی تنهان و میدونستن تنها کسی که میتونه این تنهایی رو از بین ببره خداست
به خاطر همین کلی با خدا حرف زدن هی التماسش کردن هی ازش خواهش کردن و بهش گفتن خدا جون ما خیلی تنهاییم یکی از فرشته های کوچولوت رو میدی به ما امانت ؟ به خودت قسم قول میدیم خیلی خوب ازش مواظبت کنیم خدا دلش به حال مامان و بابام سوخت
گفت: باشه ولی باید ازش خوب مراقبت کنین و من رو براشون فرستاد
و من در روز 17اردیبهشت سال 1391 هجری شمسی ساعت 2:30بعداز 9 ماه انتظار به زندگیشون معنا بخشیدم

آخرین مطالب

شیرین من و تو

زندگی شیرین





۱ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

برات بگم دختر گلم،پسرخالت(محمدابراهیم)یک سال و یک ماه که داشت،راه رفتن رویاد گرفت.

ازون موقع هروفت که محمدابراهیمو میدیدم پیش خودم میگفتم پس کی میشه که شیرین منم راه بره

خیلی زود گذشت و حالا که "یک سال و یک ماه و بیست روز"داری،راه رفتن رو یاد گرفتی .

این قدر راه میری ک نگو.

دستاتو جلو میگیری و تند تند میری تا برسی به یه جای مطمئن و کمی استراحت میکنی و باز شروع میکنی به راه رفتن

گاهی اوقات برای بلند شدن و راه رفتن چند بار زمین میخوری ولی باز هم شروع میکنی و این تلاش زیادت خیلی خوشحالم میکنه

عزیز دلم  دخترکم... شیرینکم خیلی دوستت دارم

چقدر بزرگ شدی مامانی...دلم میخواد ساعت ها بشینم و راه رفتنت رو تماشا کنم

دلم میخواد با صدای بلند به همه بگم که دخترم راه میره اون نوزاد کوچولویی که کلی گریه میکرد حالا دیگه بزرگ شده و راه میره.

شب ها من و بابا میشینیم و فقط تو رو تماشا میکنیم

تویی که تمام زندگی ماهستی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۲ ، ۲۰:۳۷