شیرین من و تو

زندگی شیرین

سلام میخواین بدونین چی شد که من شدم همه زندگی خیلی از زندگی ها؟
الان براتون میگم:
چندماه پیش مامان و بابام احساس کردن که خیلی تنهان و میدونستن تنها کسی که میتونه این تنهایی رو از بین ببره خداست
به خاطر همین کلی با خدا حرف زدن هی التماسش کردن هی ازش خواهش کردن و بهش گفتن خدا جون ما خیلی تنهاییم یکی از فرشته های کوچولوت رو میدی به ما امانت ؟ به خودت قسم قول میدیم خیلی خوب ازش مواظبت کنیم خدا دلش به حال مامان و بابام سوخت
گفت: باشه ولی باید ازش خوب مراقبت کنین و من رو براشون فرستاد
و من در روز 17اردیبهشت سال 1391 هجری شمسی ساعت 2:30بعداز 9 ماه انتظار به زندگیشون معنا بخشیدم

آخرین مطالب

شیرین من و تو

زندگی شیرین





۲ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

اون روز عید قربان بود. و برای آبی بی مراسم گرفته بودند و همه اونجا دعوت بودیم. زمانی که داشتیم سفره رو


 آماده میکردیم خاله مهدیه شکار  لحظه ها کرد و این عکس رو گرفت و نوشته ها رو بهش اضافه کرد. تو این


عکس تنها شیرین و ابراهیم سر سفره ی به اون بزرگی نشستن و  بی صبرانه منتظر غذا هستن. قربونتون برم




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۳ ، ۱۵:۴۹
عصری قبل از خواب,دستمال ها رو برداشتی و پاره می‌کردی. بهت میگم :مامان دو دستمال کاغذی بیشتر برنداری ها

میگی:خب کی دعوامون میکنه   میگم:اسرافه خوب نیست میگی:کی اسرافمون میکنه

میگم :خدا ناراحت میشه ازون بالا تو آسمون من و تو وآدما رو می‌بینه

میگی :من آدم نیستم که    میگم پس چی هستی   میگی من شیرینم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

حالا ما رو میگی حیرون چی جوابتو بدیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!

عاشقتم عاشق این حرف زدنت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۵:۱۷