شیرین من و تو

زندگی شیرین

سلام میخواین بدونین چی شد که من شدم همه زندگی خیلی از زندگی ها؟
الان براتون میگم:
چندماه پیش مامان و بابام احساس کردن که خیلی تنهان و میدونستن تنها کسی که میتونه این تنهایی رو از بین ببره خداست
به خاطر همین کلی با خدا حرف زدن هی التماسش کردن هی ازش خواهش کردن و بهش گفتن خدا جون ما خیلی تنهاییم یکی از فرشته های کوچولوت رو میدی به ما امانت ؟ به خودت قسم قول میدیم خیلی خوب ازش مواظبت کنیم خدا دلش به حال مامان و بابام سوخت
گفت: باشه ولی باید ازش خوب مراقبت کنین و من رو براشون فرستاد
و من در روز 17اردیبهشت سال 1391 هجری شمسی ساعت 2:30بعداز 9 ماه انتظار به زندگیشون معنا بخشیدم

آخرین مطالب

شیرین من و تو

زندگی شیرین





۱ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

مامان جون بدری از سفر تهران برای شیرین خانوم یک لباس عروس خوشششکل با کفش سفید سوغات آوردن

 و شیرین با پوشیدنش کلی ذوق میکرد و کلی در مراسم ها میرقصید و بهش خوش می گذشت. ممنون از

مامان جون بدری دو تا عکس از شیرین گل مامان با لباس عروس عاشتقتم مامانی.





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۳ ، ۱۹:۱۵