شیرین من و تو

زندگی شیرین

سلام میخواین بدونین چی شد که من شدم همه زندگی خیلی از زندگی ها؟
الان براتون میگم:
چندماه پیش مامان و بابام احساس کردن که خیلی تنهان و میدونستن تنها کسی که میتونه این تنهایی رو از بین ببره خداست
به خاطر همین کلی با خدا حرف زدن هی التماسش کردن هی ازش خواهش کردن و بهش گفتن خدا جون ما خیلی تنهاییم یکی از فرشته های کوچولوت رو میدی به ما امانت ؟ به خودت قسم قول میدیم خیلی خوب ازش مواظبت کنیم خدا دلش به حال مامان و بابام سوخت
گفت: باشه ولی باید ازش خوب مراقبت کنین و من رو براشون فرستاد
و من در روز 17اردیبهشت سال 1391 هجری شمسی ساعت 2:30بعداز 9 ماه انتظار به زندگیشون معنا بخشیدم

آخرین مطالب

شیرین من و تو

زندگی شیرین





پیشرفت شیرین

چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۲۵ ق.ظ

 براتون بگم از پیشرفت های شیرین

 خانم خوشکل ما وقتی ۳ماه وده روز داشت

 میتونست جغجغه اش رو دست بگیره و باهاش بازی کنه والبته از چند روز قبل مامانش

 اسباب بازیش رو روی سینش میذاشت و شیرین خانم هم سرگرم میشد و آروم

 میگرفت.

والان که ۳ماه و بیست روز داره وقتی مامانش براش شعر یه دختر دارم شاه نداره و قصه

خونه ی مادر بزرگه رو براش میخونه با صدای بلند میخنده و مامانش کلی لذت میبره 

و دیوونش میشه. البته از ده روز پیش وقتی مامانش باهاش بازی میکرد و قلقکش

 میداد براش میخندید.اما اولین بار برا خاله فاطمه بلند خندید.

براتون بگم دختر ما چند روزی هست که غلت میزنه و البته دستش زیر بدنش گیر میکنه

 و نق نق میزنه تا یکی بیاد برش گردونه.




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۶/۰۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی