نگرانی مامانی
جمعه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۱، ۰۵:۰۷ ب.ظ
یکشنبه باید برم دانشگاه.
نگرانم. نگران تو دختر کوچولوی گلم. تویی که هنوز خیلی کوچولویی
آنقدر که فقط میتونی شیر بخوری و بس.آنقدر که بیشتر از 2 ساعت نمیتونی گرسنه بمونی و شیر نخوری
دلم نمیاد بذارمت مهد. باید بذارمت پیش خاله فاطمه کنار نرگس و محمد ابراهیم
اونجا خیالم راحته.آخه خاله خیلی دوست داره.
دل خودمو چیکار کنم.میترسم ازینکه برات غریبه بشم. دلم برات تنگ میشه مامانی
بابایی کلی تلاش کرد کمکم کرد قبول بشم.میتونم بگم نمیخوام برم.دختر گلم میرم درس میخونم برا آینده ی تو وبابایی.حاضرم هر سختی بکشم ولی تو راحت باشی
۹۱/۰۶/۲۴