شیرین من و تو

زندگی شیرین

سلام میخواین بدونین چی شد که من شدم همه زندگی خیلی از زندگی ها؟
الان براتون میگم:
چندماه پیش مامان و بابام احساس کردن که خیلی تنهان و میدونستن تنها کسی که میتونه این تنهایی رو از بین ببره خداست
به خاطر همین کلی با خدا حرف زدن هی التماسش کردن هی ازش خواهش کردن و بهش گفتن خدا جون ما خیلی تنهاییم یکی از فرشته های کوچولوت رو میدی به ما امانت ؟ به خودت قسم قول میدیم خیلی خوب ازش مواظبت کنیم خدا دلش به حال مامان و بابام سوخت
گفت: باشه ولی باید ازش خوب مراقبت کنین و من رو براشون فرستاد
و من در روز 17اردیبهشت سال 1391 هجری شمسی ساعت 2:30بعداز 9 ماه انتظار به زندگیشون معنا بخشیدم

آخرین مطالب

شیرین من و تو

زندگی شیرین





مهمونی شیرین

چهارشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۱، ۰۷:۳۸ ب.ظ

مروز شیرین از ساعت 9.5 تاظهر مهمون مامان بدری اینا بود .مامان جون با شیرهایی که مامان مریم براشون گذاشته بود از شیرین پذیرایی کردن.دستشون درد نکنه خیلی مواظب شیرین هستن وخیلی هم دوسش دارن.هم بابا جون هم عمه ها و مامان جون هم که جای خودشون رو دارن

وبعد از اون مهمون مامان معصومه که اونجا خاله فاطمه ازش پذیرایی کرد با شیرای خوشمزه اش.اونا هم خیلی شیرین رو دوست دارن به خصوص مامان معصومه

مامان مریم هم تا ساعت 6 دانشگاه بود و کلی دلش برا دخمر گلش تنگ شده بود.و از صبح چند بار زنگ میزد و حال شیرینش رو میپرسید.خدا همه ی نی نی ها رو برا ماماناشون نگه داره.



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۶/۲۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی