شیرین من و تو

زندگی شیرین

سلام میخواین بدونین چی شد که من شدم همه زندگی خیلی از زندگی ها؟
الان براتون میگم:
چندماه پیش مامان و بابام احساس کردن که خیلی تنهان و میدونستن تنها کسی که میتونه این تنهایی رو از بین ببره خداست
به خاطر همین کلی با خدا حرف زدن هی التماسش کردن هی ازش خواهش کردن و بهش گفتن خدا جون ما خیلی تنهاییم یکی از فرشته های کوچولوت رو میدی به ما امانت ؟ به خودت قسم قول میدیم خیلی خوب ازش مواظبت کنیم خدا دلش به حال مامان و بابام سوخت
گفت: باشه ولی باید ازش خوب مراقبت کنین و من رو براشون فرستاد
و من در روز 17اردیبهشت سال 1391 هجری شمسی ساعت 2:30بعداز 9 ماه انتظار به زندگیشون معنا بخشیدم

آخرین مطالب

شیرین من و تو

زندگی شیرین





شروع غذا

دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۱، ۰۹:۳۵ ق.ظ

چند روزه که شیرین کوچولو  زیاد شیر میخوره .شب ها دو نوبت تو خواب بیدار میشه و شیر میخوره.خلاصه اینکه اشتهاش زیاد شده. و این نشونه ی این هست که به غذای کمکی احتیاج داره

به همین دلیل از دیشب مامان مریم غذا رو با یک قاشق مربا خوری حریره شروع کرد.گرچه شیرین به این مقدار کم قانع نبود و بیشتر میخواست. مامان میخواد این روند رو ادامه بده تا شیرین 5ماهش تموم بشه وبعد از اون هر روز که میگذره  غذا رو اضافه کنه

براتون بگم الان دو هفته است که مامان دانشگاه میره و شیرین هم مهمونی.به شیرین خانم که خیلی خوش گذشته آخه خیلی خوب وزن گرفته. این سبب خوشحالی مامانیه.

واینکه لباس های سایز 3هم برا خانم کوچولو اندازه شده.وشیرین خانم سوار روروئک میشه گرچه نمیتونه  جلو بره ولی با کلیداش یازی میکنه کلی خوشش میاد.

شیرین تنهایی رو اصلا دوست نداره   همش میخواد یکی باهاش بازی کنه و به همه چی دست بزنه

 فورا میچرخه و شروع به نق زدن میکنه.عاشق بازی کردن با پاکته. شاید یه ربع بازی کنه و صداش در نیاد.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۷/۱۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی