شیرین من و تو

زندگی شیرین

سلام میخواین بدونین چی شد که من شدم همه زندگی خیلی از زندگی ها؟
الان براتون میگم:
چندماه پیش مامان و بابام احساس کردن که خیلی تنهان و میدونستن تنها کسی که میتونه این تنهایی رو از بین ببره خداست
به خاطر همین کلی با خدا حرف زدن هی التماسش کردن هی ازش خواهش کردن و بهش گفتن خدا جون ما خیلی تنهاییم یکی از فرشته های کوچولوت رو میدی به ما امانت ؟ به خودت قسم قول میدیم خیلی خوب ازش مواظبت کنیم خدا دلش به حال مامان و بابام سوخت
گفت: باشه ولی باید ازش خوب مراقبت کنین و من رو براشون فرستاد
و من در روز 17اردیبهشت سال 1391 هجری شمسی ساعت 2:30بعداز 9 ماه انتظار به زندگیشون معنا بخشیدم

آخرین مطالب

شیرین من و تو

زندگی شیرین





شیرین در 6ماهگی

يكشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۱، ۰۷:۲۸ ب.ظ
امروز شیرین خانوم ما شش ماه و 4 روزه شد.این روزا شیرین میتونه بشینه و وقتی بیکار سروصدا ب پا میکنه و موقع دم باصدای بلند نفس میکشه و از این کار خوشش میاد.مامان مریم براش سوپ های جدید میپزه و حریره ها و فرنی هایخوش مزه.یکی از چیزای مورد علاقه ی نی نی ما مو های پسرخالش محمد ابراهیمه.به محض این ک تنهاش بذاریم چنگ میزنه ب موهای پسرخاله.شیرین باباحامدشم خیلی دوس داره و هرلحظه بادیدن اون کلی ذوق میکنه.عمه ها و خاله مهدیه جزء مهربون ترین همبازیای شیرین اند.یکی دیگه از علاقه مندیای شیرین کوچولو کاغذا و کتاب دفترای مامان مریمه.این وسایل از دید شیرین جزءخوشمزه ترین خوراکیااند.وقتی دخترگلمو میذارم تو روروئک،اگه روی قالی باشه اصلا جم نمیخوره.اما تازگیا یاد گرفته روی سرامیک با روروئک این ور و اون ور بره.

     

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۸/۲۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی