شیرین من و تو

زندگی شیرین

سلام میخواین بدونین چی شد که من شدم همه زندگی خیلی از زندگی ها؟
الان براتون میگم:
چندماه پیش مامان و بابام احساس کردن که خیلی تنهان و میدونستن تنها کسی که میتونه این تنهایی رو از بین ببره خداست
به خاطر همین کلی با خدا حرف زدن هی التماسش کردن هی ازش خواهش کردن و بهش گفتن خدا جون ما خیلی تنهاییم یکی از فرشته های کوچولوت رو میدی به ما امانت ؟ به خودت قسم قول میدیم خیلی خوب ازش مواظبت کنیم خدا دلش به حال مامان و بابام سوخت
گفت: باشه ولی باید ازش خوب مراقبت کنین و من رو براشون فرستاد
و من در روز 17اردیبهشت سال 1391 هجری شمسی ساعت 2:30بعداز 9 ماه انتظار به زندگیشون معنا بخشیدم

آخرین مطالب

شیرین من و تو

زندگی شیرین





مریض شدن شیرین

دوشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۱، ۱۰:۱۴ ب.ظ

شیرین 6روز تب داشت و با وجود اینکه3باربردیمش دکتر بازهم خوب نشد که بار آخر دکتر نامه بستریش رو بهم داد.و گفت خانم واقعیت اینه که esr خون بچت بالاست یعنی عفونت خون داره و باید آنتی بیوتیک بگیره.

بگذریم که تشخیص اشتباه داده بود و تنها یک عفونت ویروسی بوده و بس.

وای که چقد تو بیمارستان اذیت شد تا سرم رو به دستش وصل کنند و ازش خون بگیرن و بگذریم که دستگاه خونگیری مخصوص نوزاد رو داشتن و استفاده نکردن و حدود نیم ساعت دنبال رگ میگشتن و چند جای دستش رو سوراخ کردن

وای که چقد سخته بچت گریه کنه و درد بکشه و کاری از دستت برنیاد

تو اون لحظه آرزو میکردم که نباشم و از خدا میخواستم همه چیو ازم بگیره و سلامتی خونوادم رو بهم برگردونه.

روزهای مریضی شیرین روزای سختی بود که خداروشکر گذشت.از خدا میخوام همه ی نی نی کوچولوها رو شفا بده





موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۸/۲۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی