شیرین من و تو

زندگی شیرین

سلام میخواین بدونین چی شد که من شدم همه زندگی خیلی از زندگی ها؟
الان براتون میگم:
چندماه پیش مامان و بابام احساس کردن که خیلی تنهان و میدونستن تنها کسی که میتونه این تنهایی رو از بین ببره خداست
به خاطر همین کلی با خدا حرف زدن هی التماسش کردن هی ازش خواهش کردن و بهش گفتن خدا جون ما خیلی تنهاییم یکی از فرشته های کوچولوت رو میدی به ما امانت ؟ به خودت قسم قول میدیم خیلی خوب ازش مواظبت کنیم خدا دلش به حال مامان و بابام سوخت
گفت: باشه ولی باید ازش خوب مراقبت کنین و من رو براشون فرستاد
و من در روز 17اردیبهشت سال 1391 هجری شمسی ساعت 2:30بعداز 9 ماه انتظار به زندگیشون معنا بخشیدم

آخرین مطالب

شیرین من و تو

زندگی شیرین





دندون های شیرین

سه شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۱، ۱۱:۵۱ ق.ظ

امروز دوشنبه ششم آذر ماه است.خاله مینا اومده خونه مامان مریم ایناکه با هم درس بخونن.

ساعت 10 بود که شیرین بیدار شد و مامان مریم اومد که به شیرین صبحانه اش رو بده. که صدای غیژ غیژی حس

کرد پیش خودش گفت نکنه دندون  دختر کوچولوم  بیرون اومده. آروم قاشق رو زد به لثه های پایین شیرین و

قشنگترین آوای دنیا رو شنید و مینا رو صدا زد که زود بیا ببین شیرینم دندون داره. مامان هیجان زده شده بود

اون لحظه دلش میخواست فریاد بزنه وجیغ بکشه تا همه بفهمن . وای که چقدر لذت بخش بود.

بعدش شیرین رو برداشت رفت پایین پیش بابا حامد و مامان بدری اینا همون جا بود که کلی عکس از دخترش گرفت

بابا هم کلی خوشحال و هکه تبریک گفتنو این هم از عکس های شیرین در اون روز.



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۹/۱۴

نظرات  (۱)

۱۴ آبان ۹۴ ، ۰۱:۳۸ FERESHTEH POURNAKHAEI

سلام شیرین خانم گل

وبلاگت خیلی عالی هست

عکسای توش خوشگل بودن.....چه دختر نازی هستی شما

برات آرزوی موفقیت میکنم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی