شیرین من و تو

زندگی شیرین

سلام میخواین بدونین چی شد که من شدم همه زندگی خیلی از زندگی ها؟
الان براتون میگم:
چندماه پیش مامان و بابام احساس کردن که خیلی تنهان و میدونستن تنها کسی که میتونه این تنهایی رو از بین ببره خداست
به خاطر همین کلی با خدا حرف زدن هی التماسش کردن هی ازش خواهش کردن و بهش گفتن خدا جون ما خیلی تنهاییم یکی از فرشته های کوچولوت رو میدی به ما امانت ؟ به خودت قسم قول میدیم خیلی خوب ازش مواظبت کنیم خدا دلش به حال مامان و بابام سوخت
گفت: باشه ولی باید ازش خوب مراقبت کنین و من رو براشون فرستاد
و من در روز 17اردیبهشت سال 1391 هجری شمسی ساعت 2:30بعداز 9 ماه انتظار به زندگیشون معنا بخشیدم

آخرین مطالب

شیرین من و تو

زندگی شیرین





شیرین در ۷ ماهگی

چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۹۱، ۱۱:۴۷ ب.ظ

ماه گذشت وشیرین هفت ماهه شد. وای خدای چقدر زود میگذره و ناگهان چقدر زود دیر میشود.

بگذریم ....

مامان مریم شیرون رو برد مطب خانم مختاری که گوش های شیرین رو سوراخ کنه همراه عمه ها.

گویا شیرین خانم فقط به دلیل ترس کلی جیغ زدن.ومامان هم بیرون کلی دلش میسوخت که بچم چقد درد

درد داره غافل ازین که شیرین خانم یه ریزه جیغ جیغو هستن.

مامان هم دیگه نباید جواب این سوال که بچتون دختره یا  پسر!!!!!!!!!!!!!

واین هم شیرین و گوشواره هاش



 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۰/۰۶

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی