شیرین من و تو

زندگی شیرین

سلام میخواین بدونین چی شد که من شدم همه زندگی خیلی از زندگی ها؟
الان براتون میگم:
چندماه پیش مامان و بابام احساس کردن که خیلی تنهان و میدونستن تنها کسی که میتونه این تنهایی رو از بین ببره خداست
به خاطر همین کلی با خدا حرف زدن هی التماسش کردن هی ازش خواهش کردن و بهش گفتن خدا جون ما خیلی تنهاییم یکی از فرشته های کوچولوت رو میدی به ما امانت ؟ به خودت قسم قول میدیم خیلی خوب ازش مواظبت کنیم خدا دلش به حال مامان و بابام سوخت
گفت: باشه ولی باید ازش خوب مراقبت کنین و من رو براشون فرستاد
و من در روز 17اردیبهشت سال 1391 هجری شمسی ساعت 2:30بعداز 9 ماه انتظار به زندگیشون معنا بخشیدم

آخرین مطالب

شیرین من و تو

زندگی شیرین





شیرین در ۹ ماهگی

يكشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۱، ۰۵:۰۶ ب.ظ

از حرف زدن شیرین شروع کنم که چه کلمه هایی رو میگه بابا که بلد بود

وحالا وقتی خیلی خوابش میاد و گرسنه میشه میگه مه مه... ما ما... این کلمه رو خیلی بامزه و با تشدید میگه.

دیگه عمه -به به -نه - که گاهی خسته میشه و بد خواب میشه بین گریه هاش هی میگه نه نه...

واینکه بهش میگی دست بده دستشو میاره جلو و برات لبخند میزنه. اگه داره چیزی میخوره بهش میگی به منم بده دستشو میاره طرف دهنت.

خیلی وقته که دست زدن رو میشناسه اما به جای اینکه کف دستش بزنه پشت دستش میزد و حالا درست دست میزنه وقتی بهش میگی دست بزن و گاهی هم با شنیدن آهنگ!!!!!!!!!

از حالا دیگه وقتی که بغلش میکنی پا میزنه بهت که برو حرکت کن ! وبا دست میگه که کجا میخواد بره اکثر اوقات به سمت در خونه که بره تو کوچه یا روی حیاط.این هم از شیرین کوچولوی ما .یه چیز دیگه که الان که  ۹ماهشه ۶ تا دندون داره.



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۲/۰۶

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی