شیرین من و تو

زندگی شیرین

سلام میخواین بدونین چی شد که من شدم همه زندگی خیلی از زندگی ها؟
الان براتون میگم:
چندماه پیش مامان و بابام احساس کردن که خیلی تنهان و میدونستن تنها کسی که میتونه این تنهایی رو از بین ببره خداست
به خاطر همین کلی با خدا حرف زدن هی التماسش کردن هی ازش خواهش کردن و بهش گفتن خدا جون ما خیلی تنهاییم یکی از فرشته های کوچولوت رو میدی به ما امانت ؟ به خودت قسم قول میدیم خیلی خوب ازش مواظبت کنیم خدا دلش به حال مامان و بابام سوخت
گفت: باشه ولی باید ازش خوب مراقبت کنین و من رو براشون فرستاد
و من در روز 17اردیبهشت سال 1391 هجری شمسی ساعت 2:30بعداز 9 ماه انتظار به زندگیشون معنا بخشیدم

آخرین مطالب

شیرین من و تو

زندگی شیرین





شیرین در10 ماهگی

جمعه, ۲ فروردين ۱۳۹۲، ۱۲:۴۲ ب.ظ

ده ماه گذشت وشیرین کوچولوی ما هر روز یه حرکت جدید یاد میگیره.هر روز که میگذره مامان وبابا بیشتر از روز قبل دخترشون رو دوست دارن.

براتون بگم  حالا که شیرین 10ماهش شده به محض اینکه کسی چادر سرش میکنه یا با دست خداحافظی میکنه ویا دستاشو بالا میبره که منم ببرید.

شیرین کوچولو بغل مبل بلند میشه و محکم خودشو میگیره و بعد دو دقیقه شروع میکنه به نق زدن و گریه که یکی بیا منو بگیره ............ خانم میترسن که نکنه بیوفتن.

یکی از شیرین کاری هایی که میکنه ومامان مریم کلی لذت میبره اینه که وقتی گرسنه اش میشه و شیر میخواد ملچ ملوچ میکنه و به طرف مامان میاد.و البته اگه خاله فاطمه رو هم ببینه همین کار رو میکنه

ودیگه اینکه کلید برق رو میزنه و چراغ رو روشن خاموش میکنه.عاشق ماشین سواریه ووقتی تو ماشین میشینیم ذوق میکنه و میفهمه میخواد بره بیرون.وبازی دالی رو یاد گرفته و اگه تو ماشین یادش بیاد کسی که عقب نشسته رو کلافه میکنه بس اینور و اونور میشه




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۱/۰۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی