شیرین من و تو

زندگی شیرین

سلام میخواین بدونین چی شد که من شدم همه زندگی خیلی از زندگی ها؟
الان براتون میگم:
چندماه پیش مامان و بابام احساس کردن که خیلی تنهان و میدونستن تنها کسی که میتونه این تنهایی رو از بین ببره خداست
به خاطر همین کلی با خدا حرف زدن هی التماسش کردن هی ازش خواهش کردن و بهش گفتن خدا جون ما خیلی تنهاییم یکی از فرشته های کوچولوت رو میدی به ما امانت ؟ به خودت قسم قول میدیم خیلی خوب ازش مواظبت کنیم خدا دلش به حال مامان و بابام سوخت
گفت: باشه ولی باید ازش خوب مراقبت کنین و من رو براشون فرستاد
و من در روز 17اردیبهشت سال 1391 هجری شمسی ساعت 2:30بعداز 9 ماه انتظار به زندگیشون معنا بخشیدم

آخرین مطالب

شیرین من و تو

زندگی شیرین





صحبت کردن شیرین

دوشنبه, ۲ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۴۵ ق.ظ
شیرین گلم برات بگم هنوز یه سال و 7 ماه نداشتی که میتونستی عبارت های دو کلمه ای بگی مثل مامان مریم که بطور مخفف میگفتی "مامریم"  یا بابا حامدو کم کم جمله ساختن رو البته بین کلمات کلی مکث میکردی مثه آدم آهنی. "مَ دوس دارم"حالا کلی برا خودت بلبل زبون شدی و با شیرین کاریهات بابا مامان رو میکشی. هر روز صبح که بیدار میشی میگی "مریم بریم اتاق شیدین کاتو بازی کنیم"  " بریم اتاق شیدین مو بکشیم" "گوشی مریم کوش"

"الو نگس حوبی؟ ممد کجایه؟" و امروز هم مامان یه قاشق از بشقابت برداشت که خنک کنه و بهت بده و شما اخما تو هم که "نخوور" !!!!!!!!

عزیز مامان دوست دارم.همه ی زندگی منی

شیرین گلم شیرینی زندگی من وبابایی










موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۰/۰۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی