شیرین من و تو

زندگی شیرین

سلام میخواین بدونین چی شد که من شدم همه زندگی خیلی از زندگی ها؟
الان براتون میگم:
چندماه پیش مامان و بابام احساس کردن که خیلی تنهان و میدونستن تنها کسی که میتونه این تنهایی رو از بین ببره خداست
به خاطر همین کلی با خدا حرف زدن هی التماسش کردن هی ازش خواهش کردن و بهش گفتن خدا جون ما خیلی تنهاییم یکی از فرشته های کوچولوت رو میدی به ما امانت ؟ به خودت قسم قول میدیم خیلی خوب ازش مواظبت کنیم خدا دلش به حال مامان و بابام سوخت
گفت: باشه ولی باید ازش خوب مراقبت کنین و من رو براشون فرستاد
و من در روز 17اردیبهشت سال 1391 هجری شمسی ساعت 2:30بعداز 9 ماه انتظار به زندگیشون معنا بخشیدم

آخرین مطالب

شیرین من و تو

زندگی شیرین





۳ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۲ ، ۲۰:۳۰

ختر گلم وقتی 18 ماهه بودی خاله مهدیه برات اینطور نوشت

 
تو زندگی آدما یه سری لحظات خیلی ناب هست...
لحظه هایی ک با وجود یه آدم دیگه بوجود میان...
مثلا یه بچه کوچولو با نمک که تو از حرف زدن باهاش سیر نمیشی....
وقتی هرچی میگی رو تکرار میکنه و تو با ذوق دست میذاری روی بینیش و میگی طوطی من...
و اونم تکرار میکنه طووووطی...
وقتی با اون دستای با نمک تپلش دستتو میگیره و میگه بیااااااااااا
وقتی اونقد اسمتو صدا میزنه ک روت نمیشه بهش توجه نکنی...
وقتی برات اخم میکنه و ابروهاشو تو هم میکشه و تو دیگه طاقت نمیاری و قربون صدقش میری و اونم میزنه زیر خنده...
وقتی همه میخندن و اونم زورکی میخنده...
وقتی ازش می خوای دعوات کنه و اون با جدیت میگه:
ئه!!!
وقتی یه مداد برمیداره و یه خط کوچولو روی کاغذ میکشه و با ناز از نقاشیش تعریف میکنه وسعی میکنه نظر بقیه رو جلب کنه...
وقتی هزاران بوسه ب سروصورتش میزنی و سیر نمیشی...
وقتی میره پشت در میشینه و با تمرکز با ی چیز کوچیک بازی میکنه...
وقتی صدای همه ی حیوونا رو برات در میاره...وااای ک چ بامزه میگه مَــــــــــــــــئــــــوووو....
وقتی همه رو به اسم کوچیک صدامیزنه،حتی بابابزرگ و مامان بزرگشو...
وقتی تو بغلت میگیریش و بهترین حس دنیا بهت دست میده و باخودت میگی اگه در آغوش گرفتن این بچه اینقدر شیرینه،پس بغل کردن بچه ی خود آدم چه حسی داره؟!!!
وقتی صبح زود از خواب بیدار میشه و با صدای خواب آلود صدا میزنه مَــــــــــریـــــم....
وقتی با انگشت اشارش ی چیزی رو نشون میده و میگه اوووونوووو....
وقتی دارن خداحافظی میکنن در حالی ک اتاقت باخاک یکسان شده و تو وسایل رو جمع میکنی و بجای عصبانیت فقط قربون صدقش میری...
وقتی هرچی بهش میگی بگو خااااله مهدیه،میگه:
مَ دی ده...
مَ دی ده...
مَ دی ده...
امروز فهمیدم قشنگ ترین موسیقی دنیا همینه:مَ دی دِه مَ دی دِه مَ دی دِه مَ دی دِه مَ دی دِه مَ دی دِه مَ دی دِه مَ دی دِه مَ دی دِه مَ دی دِه
دوستت دارم خاله

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۲ ، ۲۰:۱۱

اول از همه از دختر گلم عذر خواهی میکنم که چند ماه براش ننوشتم.نوشتن برام سخته یعنی بلد  نیستم کلی به خودم فشار میارم تا دو خط مینویسم.

برات بگم وقتی یک سالت بود چند کلمه ای رو میگفتی البته دست وپا شکسته.

ما ما-بابا-عمی-تی تی-دید دید-من -هاپ-آقا-آب و ....

به باز میگفتی با  به  نرگس  ننی و به دست  د و به حامد حامی

با گفتن هر کلمه مامانی کلی ذوق میکرد و قربون صدقت می شد.کلی باهات تمرین میکردم که یاد بگیری اعضای

بدنت رو نشون بدی تا اون موقع چشم -بینی -لب-زبون-گوش-مو-دست -پا و ممه رو یاد گرفته بودی.

برات بگم دختر مامان  وقتی ۱۲ ماهت بود با دستمال کاغذی صورتت رو تمیز میکردی -یاد گرفته بودی بوس کنی

اونم از نوع صدا دارش مداد دستت میگرفتی و نقاشی میکردی یا بهتر بگم خط خطی!!!!!!!!!

حالا دیگه همه رو میشناسی و با انگشتت نشون میدی.

وقتی که کاری که ازم میخواستی برات انجام نمیدادم قهر میکردی و شروع میکردی به گریه کردن  الکی ها ...

(سرتو میذاشتی زمین و هو هو ........ میکردی  دریغ از یه قطره اشک)

اینم از حال و هوای یک سالگی چه زود میگذره انگار همین دیروز بود.

اینم چند تا عکس خوشکل از دختر مامانی




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۲ ، ۱۲:۲۵