شیرین من و تو

زندگی شیرین

سلام میخواین بدونین چی شد که من شدم همه زندگی خیلی از زندگی ها؟
الان براتون میگم:
چندماه پیش مامان و بابام احساس کردن که خیلی تنهان و میدونستن تنها کسی که میتونه این تنهایی رو از بین ببره خداست
به خاطر همین کلی با خدا حرف زدن هی التماسش کردن هی ازش خواهش کردن و بهش گفتن خدا جون ما خیلی تنهاییم یکی از فرشته های کوچولوت رو میدی به ما امانت ؟ به خودت قسم قول میدیم خیلی خوب ازش مواظبت کنیم خدا دلش به حال مامان و بابام سوخت
گفت: باشه ولی باید ازش خوب مراقبت کنین و من رو براشون فرستاد
و من در روز 17اردیبهشت سال 1391 هجری شمسی ساعت 2:30بعداز 9 ماه انتظار به زندگیشون معنا بخشیدم

آخرین مطالب

شیرین من و تو

زندگی شیرین





ساعت 12شبه.دختر مامان نمیخوابه و من فردا امنحان الکترودینامیک دارم.چند روزه که دارم برای این امتحان وقت میذارم.همه ی تلاشمو کردم.خاله داره از شیرین مراقبت میکنه و شیرینم به شدت شیطون شده.بابا حامد رفت تهران و شیرین امروز کلی براش ذوق میکرد و با لبهاش انگار میخواست باباباش حرف بزنه و به محض اینکه بابا بامن حرف میزد،شیرین به نشونه ی اعتراض شروع ب گریه کردن میکرد.امشب خاله شیرین رو گذاشت جلوی آینه و اونم دقایق زیادی مشغول بود و برا خودش دست تکون میداد و تعجب میکرد و ذوق میکرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۱ ، ۰۰:۲۱

امروز صبح یعنی چهارشنبه یکم آذر ماه شیرین کوچولوی ما چهار دست و پا رفتن رو یاد گرفت.

عصر که مامان از دانشگاه اومد دید که دخترش یاد گرفته جلو بره کلی ذوق کرد و خوشحال شد.این لحظه یکی از قشنگ ترین لحظه های عمر مامان بود.

احساس مامان رو فقط یه مادر میتونه درک کنه.آخ که چقد شیرین بود.شکر خدا






۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۱ ، ۲۲:۱۷

شیرین 6روز تب داشت و با وجود اینکه3باربردیمش دکتر بازهم خوب نشد که بار آخر دکتر نامه بستریش رو بهم داد.و گفت خانم واقعیت اینه که esr خون بچت بالاست یعنی عفونت خون داره و باید آنتی بیوتیک بگیره.

بگذریم که تشخیص اشتباه داده بود و تنها یک عفونت ویروسی بوده و بس.

وای که چقد تو بیمارستان اذیت شد تا سرم رو به دستش وصل کنند و ازش خون بگیرن و بگذریم که دستگاه خونگیری مخصوص نوزاد رو داشتن و استفاده نکردن و حدود نیم ساعت دنبال رگ میگشتن و چند جای دستش رو سوراخ کردن

وای که چقد سخته بچت گریه کنه و درد بکشه و کاری از دستت برنیاد

تو اون لحظه آرزو میکردم که نباشم و از خدا میخواستم همه چیو ازم بگیره و سلامتی خونوادم رو بهم برگردونه.

روزهای مریضی شیرین روزای سختی بود که خداروشکر گذشت.از خدا میخوام همه ی نی نی کوچولوها رو شفا بده





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۱ ، ۲۲:۱۴
امروز شیرین خانوم ما شش ماه و 4 روزه شد.این روزا شیرین میتونه بشینه و وقتی بیکار سروصدا ب پا میکنه و موقع دم باصدای بلند نفس میکشه و از این کار خوشش میاد.مامان مریم براش سوپ های جدید میپزه و حریره ها و فرنی هایخوش مزه.یکی از چیزای مورد علاقه ی نی نی ما مو های پسرخالش محمد ابراهیمه.به محض این ک تنهاش بذاریم چنگ میزنه ب موهای پسرخاله.شیرین باباحامدشم خیلی دوس داره و هرلحظه بادیدن اون کلی ذوق میکنه.عمه ها و خاله مهدیه جزء مهربون ترین همبازیای شیرین اند.یکی دیگه از علاقه مندیای شیرین کوچولو کاغذا و کتاب دفترای مامان مریمه.این وسایل از دید شیرین جزءخوشمزه ترین خوراکیااند.وقتی دخترگلمو میذارم تو روروئک،اگه روی قالی باشه اصلا جم نمیخوره.اما تازگیا یاد گرفته روی سرامیک با روروئک این ور و اون ور بره.

     

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۱ ، ۱۹:۲۸

امروز تولد ۵ماهگی شیرینه و شنبه عروسی عمه بود.خداروشکر وبه سلامتی عروسی برگزار شد. والان هم عمه

اینا رفتن ماه عسل

واین هم عکس های شیرین در عروسی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۱ ، ۲۲:۴۲

چند روزه که شیرین کوچولو  زیاد شیر میخوره .شب ها دو نوبت تو خواب بیدار میشه و شیر میخوره.خلاصه اینکه اشتهاش زیاد شده. و این نشونه ی این هست که به غذای کمکی احتیاج داره

به همین دلیل از دیشب مامان مریم غذا رو با یک قاشق مربا خوری حریره شروع کرد.گرچه شیرین به این مقدار کم قانع نبود و بیشتر میخواست. مامان میخواد این روند رو ادامه بده تا شیرین 5ماهش تموم بشه وبعد از اون هر روز که میگذره  غذا رو اضافه کنه

براتون بگم الان دو هفته است که مامان دانشگاه میره و شیرین هم مهمونی.به شیرین خانم که خیلی خوش گذشته آخه خیلی خوب وزن گرفته. این سبب خوشحالی مامانیه.

واینکه لباس های سایز 3هم برا خانم کوچولو اندازه شده.وشیرین خانم سوار روروئک میشه گرچه نمیتونه  جلو بره ولی با کلیداش یازی میکنه کلی خوشش میاد.

شیرین تنهایی رو اصلا دوست نداره   همش میخواد یکی باهاش بازی کنه و به همه چی دست بزنه

 فورا میچرخه و شروع به نق زدن میکنه.عاشق بازی کردن با پاکته. شاید یه ربع بازی کنه و صداش در نیاد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۱ ، ۰۹:۳۵

ازخدا میخوام کمکم کنه بتونم درس هام رو پاس کنم و شرمنده ی همه بخصوص بابا حامد نشم

ذهنم بهم ریخته و مشغوله.دلم تنگه برا همه چی برا همه جا  برا همه کس برا رفیقای گلم مهتاب جون .زری گلم و پری عزیزم.

اصلا دلم برا خدا تنگ شده.دلم برا خوب بودن تنگ شده....دلم برا ساده بودن تنگ شده.برا بی آلایش بودن

میترسم از همه چی میترسم از خودم میترسم از بودن میترسم از زندگی میترسم  از دنیا و آدماش از نامردی ها از خیانت از همه وهمه میترسم................

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۵۶

مروز شیرین از ساعت 9.5 تاظهر مهمون مامان بدری اینا بود .مامان جون با شیرهایی که مامان مریم براشون گذاشته بود از شیرین پذیرایی کردن.دستشون درد نکنه خیلی مواظب شیرین هستن وخیلی هم دوسش دارن.هم بابا جون هم عمه ها و مامان جون هم که جای خودشون رو دارن

وبعد از اون مهمون مامان معصومه که اونجا خاله فاطمه ازش پذیرایی کرد با شیرای خوشمزه اش.اونا هم خیلی شیرین رو دوست دارن به خصوص مامان معصومه

مامان مریم هم تا ساعت 6 دانشگاه بود و کلی دلش برا دخمر گلش تنگ شده بود.و از صبح چند بار زنگ میزد و حال شیرینش رو میپرسید.خدا همه ی نی نی ها رو برا ماماناشون نگه داره.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۳۸

یکشنبه باید برم دانشگاه.

نگرانم. نگران تو دختر کوچولوی گلم. تویی که هنوز خیلی کوچولویی

آنقدر که فقط میتونی شیر بخوری و بس.آنقدر که بیشتر از 2 ساعت نمیتونی گرسنه بمونی و شیر نخوری

دلم نمیاد بذارمت مهد. باید بذارمت پیش خاله فاطمه کنار نرگس و محمد ابراهیم

اونجا خیالم راحته.آخه خاله خیلی دوست داره.

دل خودمو چیکار کنم.میترسم ازینکه برات غریبه بشم. دلم برات تنگ میشه مامانی

بابایی کلی تلاش کرد کمکم کرد قبول بشم.میتونم بگم نمیخوام برم.دختر گلم میرم درس میخونم برا آینده ی تو وبابایی.حاضرم هر سختی بکشم ولی تو راحت باشی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۱ ، ۱۷:۰۷


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۱ ، ۰۹:۵۸