ساعت 12شبه.دختر مامان نمیخوابه و من فردا امنحان الکترودینامیک دارم.چند روزه که دارم برای این امتحان وقت میذارم.همه ی تلاشمو کردم.خاله داره از شیرین مراقبت میکنه و شیرینم به شدت شیطون شده.بابا حامد رفت تهران و شیرین امروز کلی براش ذوق میکرد و با لبهاش انگار میخواست باباباش حرف بزنه و به محض اینکه بابا بامن حرف میزد،شیرین به نشونه ی اعتراض شروع ب گریه کردن میکرد.امشب خاله شیرین رو گذاشت جلوی آینه و اونم دقایق زیادی مشغول بود و برا خودش دست تکون میداد و تعجب میکرد و ذوق میکرد.